و امشب سخت دلتنگم
برای تو
برای عشق
برای آن غم نا اشنا در عمق چشمانت
و امشب سخت دلتنگم
برای بغض شب هایی
که یادت خواب را با دست نرمش می ربود از پشت چشمانم
دلم تنگ است
صدای باد می آید
چه دلگیر است قلب آسمان امشب
کجا رفتی تو ای خورشید شب هایم؟
مگو با من
مگو از عشق
تو مفهوم طهارت را نمی فهمی
نمی فهمی که اشک از من بلوری ساخت
نمی دانی که اندوهم مرا مانند کوهی ساخت
به یادم آمد آن روزی که گفتی سنگ سخت از عشق همچون موم خواهد شد
چه کردی با من و عشقم
که قلبم مثل سنگی سرد شد
مسکوت شد
بی رنگ شد
فرسود!
تو و عشقم سفر کردید
هر دو با هم اما سخت دور از هم
و تو هم عشق را , هم من
چه بی پروا رها کردی
و امشب سخت دلتنگم
برای آن خزان هایی که با تو بوی عشق و زندگی می داد
و تو رفتی
ودیدم مرغ عشقی را که جان می داد
و من همزاد بودم با خزان
اما تو با عشقت به من اموختی رسم شکفتن را
و تو گفتی خزان انقدر ها هم بی محبت نیست
و من عاشق شدم با تو
و من نوشیدم از جام نگاهت ان شراب ناب غرق نور و شبنم را
و تو رفتی
بدون من سفر کردی
مرا در این دیار غم رها کردی
چه آسان از کنار من گذر کردی
و تو رفتی
و باز از نو خزان آمد سراغ فصل های من
تو دانستی دلم تنگ است
اما باز هم رفتی
و من گم کردم آن قدیس عاشق را که می گفتی؟
و تو رفتی
و اما باز چشمانم به یادت اشکباران است
و من امشب, بسان عادت دیرین شب هایم دلم تنگ است!!!